حسین و مرتضی
شش ماه بود که مرتضی جعفری مشکل قلبش را به کسی نگفته بود. حدودا چهارشنبه یعنی یکی دو روز قبل از رحلتش ، خیلی به قلبش فشار می آید و ظاهر فکر می کند رفتنی است. تنهایی، یک روزه می رود مشهد. وقتی به بهانه شست و شوی اطراف ضریح همه را بیرون می کنند، او می ماند و تنهایی امام رئوف را زیارت می کند و به همه پیامک می دهد که جاتون خالی. تا حالا زیارت به این باحالی نرفته بودم. شاید همین روزا رفتنی باشم. حلالم کنید. کسی او را جدی نمی گیرد تا جمعه که خبرش می پیچد. خیلی هیئتی و حسینی بود. خدا رحمتش کند. تو تشییع جنازه، دو نفر به برادر بزرگش علی کمک می کردند تا حرکت کند. مدام با صدای گرفته اش می گفت: یا امام حسین! تو کربلا با این همه مصیبت چه کردی؟...
حسین سعادت یوسفی هم رفیق گرمابه و گلستانش بود. رفیق ما هم بود. یک طلبه ساده. مثل آقا مرتضی، چند سال پیش صبح زود ایست قلبی کرد و رفت. با این فرق که حسین آقا تازه داماد بود و آقا مرتضی در شرف ازدواج. با هر کدام از آن ها کلی خاطره دارم.
دعا کنید شب اول قبر و برزخ و قیامتش در جوار اهل بیت علیهم السلام بگذرد. برای تسلای دل مادر و خواهر و برادرش هم دعا کنید. دوست داشتید شادی روح هم گذشتگان یک صلوات و حمد هدیه بفرمایید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن من عاداهم