پیش از آنکه زمستان، روز دهم خود را ببیند

زمستان بود
و سرمای سیاه، در شهر ما جولان میداد.
میخواستند خامنهای را زمین بزنند.
اتحادشان جمع اضدادی بود دیدنی!
خوب صفآرایی کرده بودند
خوب نقشه کشیدهبودند
اما چیزی در محاسباتشان جا مانده بود
اهالی شهر میدانستند که آقا
خود را خادم غلامان حسین خوانده است...
جدال بالا گرفت.
شهر انقلاب، صحنهی مصاف حق و باطل بود
تا ساعتی که...
زوزه سرما، حرمت جان ما را شکست
و ما
پیش از آنکه زمستان، روز دهم خود را ببیند
پیش از آنکه عَلَم بر زمین افتد
پیش از آنکه علمدار به مقتل رود
پیش از آنکه ناموس ما به محلهی صهیون رسد
پیش از آنکه باز ارزشهای ما به مطبق برود
نهمین روز زمستان را برای همیشه بهار کردیم!
إن لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لن تبرد أبدا
رسول الله الأعظم صلوات الله علیه و آله
مستدرک الوسائل ج۱۰ ص 315