نقــاش فقیــر

خاله کبری

«خال کبری» صدايش مي زديم. 75 سال عمر کرد. سال دوم هر دو پايش فلج شد. 74 سال خودش را روي زمين مي کشيد. هيچ وقت راضي به عمل نشد. حتي ويلچري هم نشد. تو حياط منزلش، دستانش را در دو دمپايي کوچک فرو مي کرد و با کمک آنها خود را به باغچه يا دستشويي مي رساند. از جواني چشمانش کم سو شدند و خيلي نگذشت که واضح نمي ديد. اواخر فقط رنگ و سايه مي ديد. خدمتکار نداشت و هر از گاهي يکي از فاميل خريد و کارهاي ضروري او را انجام مي داد.
خال کبري هميشه شوخ و سرحال بود . يعني هميشه! جک‎ها و شعرهايش تمومي نداشت. همه را مي خنداند. اين روحيه براي دختري که طبيعتاً خواستگاري نداشت و طعم زندگي مشترک را هيچ وقت نچشيد، عجيب مي‎آمد. هر چند بسيار شنيديم که دختران مسن با دعاي ايشان گره کارشان باز مي شد.
خاله دعانويس هم بود. ماکاروني خيلي دوست داشت. مولودي هم مي خواند. خانه اش پاتوق بيوه ها و دل شکسته ها بود. بي خيال سرطانش بود و پيگيرش نمي‎شد. روزهاي آخر تمام بدنش متورم و بي حس...
ساعات پاياني شنبه 1391/12/12 خلاص شد. امروز يکشنبه در جوار شهدا خاکش کردند.

- - - - - - - -
اگر دوست داشتيد برايش فاتحه ای بخوانيد.

  - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - |